زلفک

ساخت وبلاگ

 

هی هر روز می رفت دم حجره اش بس می نشست و می گفت: استاد خواب دیدم.این سوالم را جواب بگید.

خش خش، نعلین هاش رو زمین می کشید و یک ابرو در هم می کرد و دست برد به کلاه نمدی شتری رنگش و آبفتابه به دست می رفت دست به آب بشه و دست نماز بگیره و بیاد. کما کان جوابی نمی داد جز اینکه اگر سکوت را در سر بپرورانی، همه کاعنات زبان سوال تو می شوند.

کوتاه که نمی آمدم که هیچ، با پر رویی می گفتم: استاد اگر شما اجازه بدهید ما این فرمایشات را مکتوب و مرقوم کنیم.

در رو با نیم نگاهی چپ چپ، می بست و می رفت که خلوت کنه. انگار همیشه اصل بر این شده که اصل ها در حواشی باشند و حواشی، در نبود اصل ها بشوند، اصل!

دقیق بود و تیز.وقتی می گفت جان و قلبم به لرزه می افتاد.

فردا بازهم به سراغش می رفتم بس می نشستم. استاد جواب گو سوال ما هستند؟

این بار با خشم و صدایی گفت: بپرس که باید بروم.

گفتم: در این جهان نظم برقرار هست یا بی نظمی؟

برهان نظم می گوید،نظم اما حق با چیست؟ ادعای اصل علم امروزه بر بی نظمی و آشوب جهان است.

چشم هایش را دوخت بر زمین و ترک کرد.

فردا به سراغ اش آمدم گفت: ای جان، بدان که در جهان نظم است و از شدت نظم چشم لوچ نا حق بین جهان را بر بی نظمی می بیند.اری شدت در هر چیزی هنگفت است و آشوب گر! شدت نظم، مساوق است با بی نظمی.

تا آمدم ادامه بدهم. رفت و درب حجره اش را چنان کوبید که زلفک درب اش هنوز به گوشم آویزان، می تپد.

پاسخ اش تا مدت ها جانم را روشن داشت.

بیدار که شدم و به جسم برگشتم پرسیدم:

راستی در جهان نظم برقرارست یا بی نظمی؟

دهرآشوب...
ما را در سایت دهرآشوب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dahrashooba بازدید : 43 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 17:29