بلوط

ساخت وبلاگ

 

اوایل آشنایی مون بود که از علاقه ام به یک دانه ی بلوط زدم. خنده کرد و گفت اخه این چیز ها رو از کجات در میاری؟ گفتم اگر قایلی به نا خودآگاه، از ناخود آگاهم. گفت ناخود آگاهتم مثل خودت عوضیه! یعنی با هم فرق داره. 

گفتم میدونی بلوط آرامش دهنده است و سخت.گفت: ندیده بودیم سختی به آدم آرامش بده. 

گفتم: آسونی متزلزله و در انتظار.

گفت: در انتظاره؟

گفتم: در انتظاره سختی! بازم خنده کرد. گفت: امان از این ذهن و دهن تو با اون دندونای قشنگت. عشقم.

فقط نگاهش کردم بدون واکنشی. 

گفت: چرا اخم؟

گفتم: دارم با تو حرف از ناخودآگاه می زنم تو میگی قربونت فلان؟! مسخره ست.

گفتی معمولا وقتی تو حرف می زنی نمی فهمم که چی میگی. فقط تو رو میبینم نه نمی شنوم صدات رو.

گفت برام بنویس شب.

شب شد.

نوشتم، بیام پیشت؟

گفت:نکش من رو. 

بیا نزدیکم. 

نزدیک بودم.

یک مروارید آویزش بود که سرش پر از خارهای خشن!

انداخت گردنم.

دهرآشوب...
ما را در سایت دهرآشوب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dahrashooba بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 6 اسفند 1398 ساعت: 3:17