قدم

ساخت وبلاگ

 

کوچه  های خلوت و سرد و کمی تاریک. با چکمه های خزدار، گز می کنم تا برسم به محلی که قراربود برسم. امروز را کلی راه رفته ام  و در تلاطم بودم. دو به شک رفتن و نرفتنم. گاهی برای اینکه چیزی پیش برود همه چیزی جور می شود و یکی یکی گره ها باز می شود. از صبح درگیری ها کم شد و راه باز شد و من راهی ام.

یک پیامک می زنم که اینجا به کدام مترو نزدیک تر است.اما جوابی نمی اید.

به راهم ادامه می دهم گاهی به موضوع اش فکر می کنم و‌گاهی به اینکه چرا تنها قدم می زنم آذر پاییزی ام را. اما جوابی نمی اید...

به چراغانی شب یلدا و سفره های ترمه و لباس های عروس نبش میدان مادر نگاه می کنم.به نظرم زیبا تر از لباس های کوچه برلن  و سعادت آباد. اما جذابیت تنها قدم زدن هایم و این موضوع چالشی ، برایم بیش‌تر است.

با همه تند تند رفتن هایم باز هم دیر می کنم. کارت می کشم و وارد می شوم. نگاه نگاه می کنم و یک صندلی را زود پیدا می کنم.تعداد بیش‌تر از آنی است که فکر می کنم.

جایم خوب نیست.پا می شوم و جایم را روبروی سخنران فیکس می کنم.قلم و کاغذ در می آورم و شروع می کنم به نکته برداری. چند نفری خیلی پر به نظر می رسند.دو ساعت نشستم ‌نوشتم.یادم هست که این سخنرانی برایم حیاتی است.چون موضوع سخنرانی  ام در نروژ آست و البته رساله ی پژوهشی.

تمام می شود. چنان اوقاتم را گرم می کند که متوجه نمی شوم چطور گذاشت زمان!

جز آخرین نفرات از سالن خارج می شوم. سخنران می گوید خدانگهدار.سلام برسان!

متوجه نمی شوم. در راه فقط به موضوع فکر می کنم.

یکی انگار قدم های را همراهی می کند اما یواشکی و در خفا!

به خانه رسیدم. آخر شب وقت خواب از خودم پرسیدم:راستی به کی باید سلام می رساندم؟!

دهرآشوب...
ما را در سایت دهرآشوب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dahrashooba بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 11:17